بودا حکایت اول

ساخت وبلاگ

امکانات وب

خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند؛نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گف : ای خر خواهش می کنم سک بودا حکایت اول...ادامه مطلب
ما را در سایت بودا حکایت اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blikebizar بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 21:06

پسر ملانصرالدین از او پرسید:پدر، فقر چند روزطول می‌کشد؟ملا گفت: چهل روز پسرم.پسرش گفت: بعداز چهل روز ثروتمند می‌شویم؟ملا جواب داد:نه پسرم، عادت می‌کنی بودا حکایت اول...ادامه مطلب
ما را در سایت بودا حکایت اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blikebizar بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1396 ساعت: 20:36